loading...
پایگاه تفریحی طاووس
تبلیغات


آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
طاووس بماند یا برود؟ 4 302 mohammad
خوش آمدگويي به اعضاي جديد3 480 13477 mohammad
هواپیمای گمشده مالزیایی در میانه راه، سوخت تمام کرده است! 4 243 mojtaba
اعتراف هاي تكان دهنده طنز 1 152 mohammad
سرکرده مزدوران جیش العدل عکس 1 141 mohammad
مسی ایرانی؛ در راه پیوستن به توپچی‌های لندن 1 164 mohammad
\"سیزده بدر\" روز جشن صهیونیست به مناسبت کشتار 500 هزار ایرانی از جشن پوریم چه می دانید 0 145 mojtaba
با ابزار ذاتی Benchmark ویندوز آشنا شوید 0 125 amin-7
هشدار یک جراح درباره انجام اعمال زیبایی چشم 2 145 amin-7
افشاگری نوه پادشاه عربستان 0 142 mojtaba
اتهام بزرگ به علی کریمی 1 153 mojtaba
اس ام اس هاي زيبا در مورد خداوند 0 117 ronak
اس ام اس هاي عاشقانه شب بخير گفتن 0 122 ronak
داستانك بزرگترين حكمت 0 142 ronak
چرا بعضي ميوه هاي برق ميزنند؟ 0 150 ronak
فوری ....فوری.....تقویم فروردین‌ماه تغییر کرد تقویم جدید 2 238 ab-mir
داستان زيباي مترسك 1 155 ab-mir
من آمـدم ای خـدا درد خود دوا کنم 2 223 mojtaba
برف بهاری در مشهد... 7 257 mohammad
یه خداحافظی شاد 4 283 mohammad
شعر طعم پاييز 3 208 mojtaba
چرا مريخ سرخ است؟ 0 117 sahel
اس ام اس سكوت عشق 0 112 sahel
مشخصات زيست محيطي خانم هاي خاطر خواه 0 126 sahel
طنز هاي پ ن پ 1 177 mohammad
طاووس بازدید : 450 نظرات (4)


نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد تا اینکه یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.

نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه برخلاف میل باطنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.
او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.
این داستان ماست.
ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، پس در اثر یک شوک و اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
اما اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم.
فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، دیگر ممکن نیست.
شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود.
یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود.
مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.

طاووس بازدید : 461 نظرات (2)


یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ...
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ...

طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ...

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ...
اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ...
مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ...

توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ...
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ...
مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ...

مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت!
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم!

نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !

طاووس بازدید : 404 نظرات (0)

نگاه ها هراسان به ابراهیم و آتش بود. در این میان گنجشکی به آتش نزدیک می شد و بر می گشت.
از او پرسیدند: ای پرنده چه کار می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: ولی حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: من شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما این آب را می آورم تا آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که بنده ام را بدون گناه در آتش انداختند تو چه کردی؟
پاسخ دهم: هر آن چه را که از توانم بر می آمد ...

و خوشا به حال گنجشکان سرفراز



طاووس بازدید : 461 نظرات (1)
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت
 دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"


ارسالی توسط اهورا



طاووس بازدید : 216 نظرات (0)

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
می گویند خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند . . .
وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد
بخاطرهمین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ‫ولی از سرما یخ زده میمردند...
ازاینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان  منقرض شود.
پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گردهم آیند و آموختند که :
با زخم های کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند ، چون گرمای وجود دیگری مهمتراست . . .
و این چنین توانستند زنده بمانند
 
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد و آنان را تحسین نماید 
بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایبها و خوبیهای دیگران کنارآید 
 
بدبختی این حسن را دارد که دوستان حقیقی را به ما می شناساند . . . بالزاک


ارسالی توسط نرگش خوش رای


طاووس بازدید : 251 نظرات (1)

روزی  با تاکسی عازم فرودگاه بودم.  داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین درست در جلوی ما از محل پارک خود بیرون پرید. رانندة تاکسی محکم ترمز گرفت. ماشین سر خورد، و دقیقاً به فاصله چند سانتیمتری از ماشین دیگر متوقف شد!
راننده ماشین دیگر سرش را ناگهان بيرون آورد و شروع کرد به فریاد زدن به طرف ما. راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای آن شخص دست تکان داد. منظورم این است که او واقعاً دوستانه برخورد کرد.
با تعجب از او پرسیدم: ((چرا شما اين رفتار را کردید؟ آن شخص نزدیک بود ماشین تان را از بین ببرد و ما رابه بیمارستان بفرستد!)) در آن هنگام بود که راننده تاکسی درسی را به من آموخت که هرگز فراموش نکرده و برايتان توضيح ميدهم:
((قانون کامیون حمل زباله.)) او توضیح داد که بسیاری از افراد مانند کامیون های حمل زباله هستند. آنها سرشار از آشغال، ناکامی، خشم، و ناامیدی در اطراف می گردند. وقتی آشغال در اعماق وجودشان تلنبار می شود، آنها به جایی احتیاج دارند تا آن را تخلیه کنند و گاهی اوقات روی شما خالی می کنند.
به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان بدهید، برایشان آرزوی خیر بکنید، و بروید.
آشغال های آنها را نگیرید تا به افراد دیگر ی در سرکار، در منزل، یا توی خیابان پخش کنيد.
حرف آخر این است که افراد موفق اجازه نمی دهند که کامیون های آشغال روزشان را خراب کنند و باعث ناراحتی آنها شوند.
زندگی خیلی کوتاهتر از آن است که صبح با تأسف از خواب برخیزید، از این رو..... ((افرادی را که با شما خوب رفتار می کنند دوست داشته باشید. برای آنهایی که رفتار مناسبی ندارند دعا کنید.))
"زندگی ده درصد چیزی است که شما می سازید و نود درصد نحوه برداشت شماست"

ارسالی توسط اهورا


طاووس بازدید : 234 نظرات (1)

وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدرید
وقتی ابد ،چشم تو را پیش از ازل می آفرید.
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها میکشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم میچشید
من عاشق چشمت شدم،نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن ،دنیا همان یک لحظه بود!
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم ،شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به نامم سجده کرد
من بودم و چشمانم تو،نه آتشی و نه گل
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی


ارسالی توسط مریم بهشتی


طاووس بازدید : 218 نظرات (0)

یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم ، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم!!!!!!!!!»

نتیجه اخلاقی:
بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم.


ارسالی توسط تارا رضایی



طاووس بازدید : 173 نظرات (0)

شیـر و رفقـاش نشسته بودن و خوش میگذروندن.....
بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه:

"آُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره!"
گاوه پوزخندی میزنه و میگه: "زن ذلیلو نیگا ! ادعاتم میشه سلطان جنگلی!"
شیر لبخند تلخی میزنه و میگه:

"توی خونه یه شیـــر منتظرمه ! نه یـه گاوی مثـل تــو !!!!"


ارسالی توسط رویا پیری


طاووس بازدید : 270 نظرات (0)
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شدو برمی گشت !

پرسیدند :چه می کنی ؟پاسخ داد :در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...

گفتند :
حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد

گفت :
شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد :

زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟

پاسخ میدم :
هر آنچه از من بر می آمد !!!!


ارسالی توسط محمد نادری



طاووس بازدید : 209 نظرات (0)
سکوت سر شار از ناگفته هاست!

دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه مي خواند

روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده مي گيرد

وهر دانه برفي

به اشكي نريخته مي ماند .

در ادامه مطلب متن را بصورت کامل بخوانید . . .

ارسالی توسط فروغ علیزاده


طاووس بازدید : 196 نظرات (0)
وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود، شنيد که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد.

سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.

بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم مي زد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.

داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه مي خواهي؟
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است، مي خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!

دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟

مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟
دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!
بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد.
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.

فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.

پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟

دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد.

ارسالی توسط زینب سیدی




طاووس بازدید : 185 نظرات (0)

دوستت دارم ها را نگه میداری برای روز مبادا،دلم تنگ شده ها را.این جمله ها که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی باید آدمش پیدا شود!باید همان لحظه از خودت مطمئن باشیو باید بدانی که فردا از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد...
سنت بالامیرود کلی دوستت دارم پیشت مانده کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده ای!و روی هم تلنبار شده اند!فرصت نداری صندوقت را خالی کنی شروع میکنی به خرج کردنشان.
توی مهمانی اگر نگاهت کرد و نگاهش را دوست داشت اگر با تو ترانه ای را به صدای بلند خواند.توی جلسه اگر حرفی را گفت ک حرف تو بود.اگر استدلالی کرد که تکانت داد.
در سفر اگر شوخ و شنگ بود و مدام به خنده ات انداخت .اگر منظره ی زیبایی نشانت داد...
برای یک یکشان دوستت دارم و عاشقتم خرج میکنی.بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند و متهمت میکنند به هیزی.به پیری و معرکه گیری.به مخ زدن و سو استفاده از آدم ها.
اما بگذار به سن تو برسند.بگذار صندوقچه شان پر شود.آن وقت حال امروز تو را میفهمند بی انکه تو را به یاد آورند.غریب است دوست داشتن و عجیبتر است دوست داشته شدن.وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد.نفسها و صداها ونگاهمان در روحش ریشه دوانده.به بازیش میگیریم.هر چه او عاشقتر ما سرخوشتر هر چه او دل نازک تر ما بی رحمتر.تقصیر از ما نیست.!تمام قصه های عاشقانه اینگونه به گوشمان خوانده شده اند....!!


ارسالی توسط مریم بهشتی



طاووس بازدید : 185 نظرات (0)

روزي یک سياستمدار انگليسي به مردمي از هند  بر ميخورد كه در صف ايستاده و صورت گاوي را ميبوسند او نيز در صف مي ايستد اما وفتي نوبت به او ميرسد به جاي سر، ماتحت گاو را ميبوسد، از اون به بعد باقي منتظرين نيز با تقليد از او ماتحت گاو را ميبوسند. از او ميپرسند چرا اين كار را كردي؟ در جواب ميگويد: اينان پيشرفت كرده بودند و ممكن بود در آينده، ديگر گاو پرستي نكنند ولي اكنون تا دوباره به سر گاو برسند سالهاي زيادي طول ميكشد...

ارسالی توسط mohkam




طاووس بازدید : 180 نظرات (0)

 
دلم را چون اناري کاش يک شب دانه مي کردم
به دريا مي زدم در باد و آتش خانه  مي کردم
چه مي شد آه اي موساي من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مي کردم
نه از ترس خدا، از ترس اين مردم به محرابم
اگر مي شد همه محراب را ميخانه مي کردم
اگر مي شد به افسانه شبي رنگ حقيقت زد
حقيقت را اگر مي شد شبي افسانه مي کردم
چه مستي ها که هر شب در سر شوريده مي افتاد
چه بازي ها که هر شب با دل ديوانه مي کردم
يقين دارم سرانجام من از اين خوبتر مي شد
اگر از مرگ هم چون زندگي پروا نمي کردم
سرم را مثل سيبي سرخ صبحي چيده بودم کاش
دلم را چون اناري کاش يک شب دانه مي کردم
 
 
ارسالی توسط رضا رضایی



طاووس بازدید : 243 نظرات (0)
ایـن روزمـره گی مکـرر ...
روزمره گی، عین مردن است
حتی اگه شب رو دیر خوابیدی، صبح زود بیدار شو !
زیر بارون راه برو، نترس از خیس شدن !
هر چند وقت یه بار یه نقاشی بکش !
توی حموم آواز بخون، آب بازی کن، چه اشکالی داره ؟!
بی مناسبت کادو بخر! بگو این توی ویترین برای تو بود
در لحظه دست دادن به یه دوست، دستش رو فشار بده !

در ادامه مطلب بخوانید ...

ارسالی توسط
saedianm
طاووس بازدید : 199 نظرات (0)

باسلام خدمت دوستان خوبم درسايت طاووس

اين تايپيك (http://tavos.ir/Forum/Catgory/83/Post/661)  ايجاد شده تا شما زيباترين جمله اي كه مدنظرتون هست رو قرار بديد ودرمسابقه ي زيباترين جمله شركت كنيد!

مهلت شركت درمسابقه تا15دي 1391به مدت 10 روز مي باشد

جايزه ي اين مسابقه براي برنده شارژ2هزارتوماني(همراه اول يا ايرانسل بنابه درخواست برنده)ميباشد
 
ازشركت كنندگان خواهش ميكنم فقط جمله ي موردنظراشان را قرار دهند و از بحثهاي انحرافي بپرهيزند

دوستاني كه جملاتشان را در تاپيك قبل قرار داده اند،باهمان جملات در مسابقه شركت داده ميشوند؛مگراينكه دراين تايپيك جمله جديدي قرار دهند



باتشكر

سيمين آقايارزاده
باهمكاري مديركل سايت



تبلیغات

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    نمره ی شما به طاووس . . .
    صندلی داغ طاووس
    مسابقات طاووس

    سری مسابقات طاووس:



    بحث داغ انجمن
    کتابخانه
    بخش آموزش
    بهترینهای نواهای مذهبی
    لینک باکس
    آمار سایت
  • کل مطالب : 73
  • کل نظرات : 25
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 349
  • آی پی امروز : 29
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 654
  • باردید دیروز : 36
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 654
  • بازدید ماه : 848
  • بازدید سال : 24,256
  • بازدید کلی : 231,584